A
برچسب‌ها
دل‌نوشته (14)
تحصیل در استرالیا (9)
دانشگاه ملی استرالیا (6)
کنبرا (5)
زندگی در استرالیا (4)
اقامت در استرالیا (3)
مهاجرت به استرالیا (2)
زبان انگلیسی (1)
وبلاگ‌های دوست
آلیس در سرزمین عجایب
ابدیّت
از تهران تا سیدنی
به جای آن هزاری سبز...
خانواده مهندس ارنست
مهاجرت‌نامه
يه مسابقه ديگه كه بازم برنده‌اش ماييم.
پشت دریاها
بايگانی وبلاگ
آوریل 2010 ‫‪(1)‬
مارس 2010 ‫‪(5)‬
فوریه 2010 ‫‪(3)‬
ژانویه 2010 ‫‪(9)‬
دسامبر 2009 ‫‪(6)‬
چگونه کار می‌کنیم؟
مطلب امروز رو می‌خوام با یه بخش طنز شروع کنم. شغل‌های مختلف می‌تونن تعاریف مختلفی داشته باشند. تعریفشون به این برمی‌گرده که چطور بهشون نگاه کنیم. این تعریف‌ها رو از وبلاگ مردی که نان می‌خورد (با کمی تغییر) آوردم:

سیاستمدار: کسی است که می‌تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی می‌گوید که شما برای این سفر لحظه شماری می‌کنید.
حسابدار: کسی است که قیمت هر چیز را می‌داند ولی ارزش هیچ چیز را نمی‌داند.
بانکدار: کسی است که وقتی هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می‌دهد و درست تا باران شروع می‌شود آن را می‌خواهد.
اقتصاددان: کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش‌بینی کرده بوده امروز اتفاق نیفتاده است.
روزنامه‌نگار: کسی است که 50 درصد از وقتش به نگفتن چیزهایی که می‌داند می‌گذرد و بقیه 50 درصد وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی‌داند.
هنرمند مدرن: کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه‌ای آن را بهم می‌زند و سپس پارچه را می‌فروشد.
فیلسوف: کسی است که برای عده‌ای که خوابند حرف می‌زند.
جامعه‌شناس: کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می‌شود و همه مردم به آن نگاه می‌کنند، او به مردم نگاه می‌کند.
مشاور: کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می‌کند و بعد به شما می‌گوید ساعت چند است.
روانشناس: کسی است که از شما پول می‌گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می‌پرسد و شما جوابش را نمی‌دهید.
برنامه‌نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی‌خبر بودید را به روشی که نمی‌فهمید حل می‌کند.
ریاضیدان: مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهی می‌گردد که آنجا نیست.

موضوع از این قراره که از وقتی اینو خوندم هی دو تای آخرش (که به رشته و کار من مربوط می‌شن) تو ذهنم می‌چرخن بخصوص ریاضیدانه. انصافا! یه بار دیگه آروم بخونیدش. مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهی می‌گردد که آنجا نیست! دارم به این فکر می‌کنم که آیا واقعا ما کاری رو که باید انجام بدیم، انجام می‌دیم؟ و اینکه آیا کارهامون رو اونجوری که باید انجام می‌دیم؟ یا فقط انجامشون می‌دیم یا در بهترین حالت در حدی که برای خودمون دردسر نداشته باشه تلاش می‌کنیم؟ یه ماجرا اینجا تو کنبرا برام اتفاق افتاد که به نظرم بی‌ربط نیست:

چند روز پیش سر موقع رفتم توی ایستگاه اتوبوس و منتظر اتوبوس ولی نیومد! آخه اتوبوس‌ها برنامه زمانی دارند که می‌شه از اینجا دانلود کرد. به خودم گفتم که من لب مرز اومدم شاید مثلا یه دقیقه زودتر اومده. برنامه حرکت اتوبوس‌ها رو از توی کیفم درآوردم و چک کردم دیدم اتوبوس بعدی که میاد سریع‌السیر نیست و واسه همین از بعدیش که سریع‌السیره دیرتر می‌رسه. واسه همین اتوبوس دوم که اومد سوار نشدم. ولی اتوبوس سریع‌السیر بعدیش هم نیومد! دیگه کفری شدم ولی اوضاع از اون هم بدتر شد وقتی که اتوبوس معمولی بعدیش هم نیومد! بیشتر از یک ساعت توی ایستگاه وایسادم تا بالاخره یکی اومد. دیگه کارد می‌زدی، خونم در نمی‌اومد. ولی نکته جالب برام این بود که بقیه کسایی که تو ایستگاه بودن همه ریلکس بودند و تنها نگران این بودن که دیر به کاراشون نمی‌رسن و گرنه هیچ کسی عصبانی نبود.

بعدازظهر اونروز وقتی داشتم برمی‌گشتم خونه، رفتم تو ایستگاه اتوبوس وایسادم. اتوبوس اومد ولی روی دستگاه کارت‌خونش زده بود خراب است. من از راننده پرسیدم که خوب حالا باید چی کار کنیم؟ نقد بدم؟ گفت نه مجانیه! امروز دوباره سوار اتوبوس که شدم دیدم روی دستگاه کارتخون زده "شکسته است". باز به راننده گفتم چی کار باید بکنم؟ گفت می‌تونی یه سواری مجانی بری! دقت کردم دیدم که اکثر مسافرا وقتی سوار می‌شن و می‌بینن که نوشته دستگاه کارت‌خوان مشکل داره، لبخند می‌زنن و می‌رن. یعنی می‌دونستن که اگه دستگاه خراب باشه مجانی سوار می‌شن.

داشتم فکر می‌کردم که اگه سعی کنیم با منطق سود و زیان به قضیه نگاه کنیم مشکل داره. تو منطق ما چجوریه؟ دو حالت داشت: یا باید راننده با همه نقد حساب می‌کرد درنتیجه برای هر مشتری باید کلی پول خورد جابجا می‌شد و مسلما به برنامه زمانی نمی‌رسیدن یا اتوبوسه باید می‌رفت برای تعمیر و اگر اگر اگر اتوبوسی جاش بود می‌اومد.

ولی نکته مثبتش چی بود؟ نکته مثبت این بود که مسافرا می‌فهمن که شرکت حمل‌ونقل تمام تلاشش رو می‌کنه که مسافرا به موقع سر کاراشون برسن و واسه همین اون مواقعی هم که مشکلی پیش بیاد و اتوبوس نیاد، هیشکی عصبی نمی‌شه و همه می‌گن حتما یه مشکلی پیش اومده که نمی‌شده حلش کرد!

داخل پرانتز بگم که همین سیستم حمل‌ونقلشون هم کلی ایراد داره و به نظر خیلی منطقی نمی‌آد و خودشون هم یه سری مشکل باهاش دارن. ولی خوب یه نکته‌های جالبی هست که آدم به دلش می‌شینه!


حرف‌هام رو زدم نتیجه‌گیری هم نمی‌کنم. همینه که هست! معلومه دیگه چی دارم می‌گم. نتیجه‌گیری نمی‌خواد.
دلــــم جــز مــهــر مــهــرویــان طــریــقــی بـــر نــمـیگـیـرد ز هــــر در مــی‌دهـــم پــنــدش و لـیـکـن در نـمـیگــیـرد
خـــدا را ای نــصــیــحـت گــو حــدیث ســاغــر و مــی گـو کــه نــقــشـی در خـیـال مـا از ایــن خـوشـتر نـمیگـیـرد
بـــیـــا ای ســــاقـــی گـــلــرخ بـــیـــاور بــــاده رنـــگـــیــن کـــه فــکــری در درون مــا از ایـــن بــهــتــر نــمــیگــیــرد
صـــراحــی مـی‌کـشـم پـنـهـان و مــردم دفــتــر انـگــارنــد عــــجــــب گـــر آتــش ایــن زرق در دفــتــر نــمــیگــیــرد
مـن ایـــن دلـــق مـــرقـــع را بـخــواهـم ســوخـتــن روزی کــه پـــیـــر مـیـفــروشـانـــش بــجــامـی بــرنـمـیگــیــرد
از آنـــــرو هـســت یــاران را صـفــــاهـــا بـــا مـی لـعـلش کــه غـیـر از راسـتـی نـقـشی در آن جـوهـر نـمیگــیــرد
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز؟! بــرو کـایـن وعـظ بــی‌مــعـنـی مــرا در ســر نــمـیگــیــرد
نـصـیـحـتـگـوی رنــدان را کـه بــا حــکـم قـضـا جـنـگـسـت دلـش بـس تــنــگ مـی‌بـیـنـم مـگـر سـاغـر نـمـیگــیــرد
مـیـان گـریـه مـیخنـدم کـه چـون شـمـع اندریــن مجلـس زبـــان آتـــشــیــنـم هـــســـت لـــیــکــن در نـــمیگــیــرد
چـه خـوش صـیـد دلـم کـردی بـنـازم چـشـم مـسـتــت را کــه کـس مـرغـان وحـشـی را ازیـن خـوشـتـر نمیگـیـرد
ســخـن در احــتــیــاج ما و اسـتـغــنــای مــعـشـوقــسـت چـه سـود افـسـونـگـری ای دل که در دلــبــر نـمـیگــیــرد
مــن آن آیـــیـــنـــه را روزی بـــدســت آرم ســـکـــنــــدروار اگر مـیــگـیـــرد ایــــن آتــــش زمــــانـــی ور نــمــیگــیــرد
خــدا را رحــمــی ای مــنــعــم کــه درویــش ســر کــویـت دری دیــــگـــر نـمــیــدانــــد رهـــی دیـــگــر نــمــیگــیــرد
بـــدیـــن شــعـر تــر شــیــرین ز شـاهـنـشـه عـجـب دارم
کـــه ســـر تــا پـــای حــافـــظ را چــرا در زر نـــمــیگــیـــرد
گرفتن خوابگاه 2 (Homestay)
تو پست گرفتن خوابگاه ۱ در مورد انواع خوابگاه‌ها و نحوه درخواست دادن برای اون صحبت کردم. تو این پست می‌خوام یه کم درباره homestay صحبت کنم. آخه خوابگاه گیرم نیومد :( و خلاصه ما هم یه تجربه‌ای کسب کردیم!

برای گرفتن homestay اولین مرجعی که پیدا کردم سایت Australian Homestay Network بود که علاوه بر اجرای پروسه‌ها، اطلاعات خیلی خوبی هم به کاربرا می‌ده (البته برای دسترسی به بخش اطلاعات باید توی سایت ثبت‌نام کنید که مجانی هستش). ولی متاسفانه هیچ موردی برای من پیدا نشد چون قبل از این که من اقدام کنم تقریبا همشون پر شده بودن و اونهایی هم که مونده بودند پسر نمی‌خواستن. آخه خیلی از کسانی که homestay می‌پذیرند خانم‌هایی هستند که تنها یا با چند تا از بچه‌هاشون زندگی می‌کنند یا اینکه خانواده‌هایی هستند که دختر دارند و ترجیح می‌دهند که کسی که تو خونشون می‌خواد بیاد هم دختر باشه. پس سعی کنید دختر باشید!!!

دو تا سایت دیگه هم پیدا کردم HomestayWeb و Homestay Australia Pty. Ltd. که از اینها هم نتیجه‌ای عایدم نشد. خلاصه دیگه داشتم غیر homestay رو می‌زدم که یادم اومد قبلا رو سایت دانشگاه هم یه سری آگهی دیده بودم. رفتم اونجا و یه سری آگهی هم اونجا پیدا کردم و باهاشون تماس گرفتم. دو تاشون بهتر از بقیه به نظر می‌اومدن و بیشتر روی اونها تمرکز کردم. از اون دو تا یکیشون می‌گفت باید حتما قبل از اینکه با هم فاینال کنیم ببینیمت که عملا غیر ممکن بود و پرس و جو هم که کردم گفتن همچین خواسته‌ای مرسوم نیست و من باید بتونم قبل از این که برم همه چیز رو OK کنم. من هم بهش توضیح دادم که باید قبل از این که برم مکانم رو مشخص کرده باشم و اون هم محترمانه پیچوند و کنسل شد. موند فقط اونیکه گزینه که خیلی راحت باهاش به توافق رسیدم. اگرچه خیلی نزدیک به دانشگاه نیست ولی الان که اینجام خیلی راضی هستم و خوشحالم که با قبلی به توافق نرسیدم!

در مورد مسولیت‌های طرفین فعلا فقط می‌گم برید همون سایت Australian Homestay Network که بالا دربارش صحبت کردم. تقریبا تمام چیزهایی که من تا حالا بهش برخورد کردم رو اون تو دیده بودم. فقط نکته‌ای که می‌مونه اینه که باید به صاحب‌خونه نشون بدید که می‌خواهید قوانین خونشون رو بدونید و ازشون در مورد چیزهای مختلف بپرسید و سعی نکنید بیش از حد IQ مصرف کنید چون این‌طور اگه هم یه چیزی رو ندونید و سوتی بدید خیلی راحت‌تر راهنماییتون می‌کنند و به حساب بی‌خیالی نمی‌ذارن.
یک جمله قصار
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید. هرچند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد، اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن.

علی شریعتی
و خدایی که در این نزدیکیست
چند روز پیش توی وبلاگ یکی از دوستان خوندم که رفتن از یک کشور به کشور دیگه رو با مرگ مقایسه کرده بود. از این جهت که وقتی آدم یه کشور رو ترک می‌کنه خیلی چیزها رو می‌زاره و می‌ره. امروز داشتم به این فکر می‌کردم که یکدفعه به قول شاعر حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.

تنها ذات خداست که پایداراست